این روزها...
این روزها سارا طلا که یک سال و سه ماه شده یه کم بلا شده.دائما در حال راه رفتن و دویدنه،گوشی تلفن یا موبایل من یا مامانش رو برمیداره و کلی با دوستی خیالیش گپ میزنه (البته به زبون خودش)سبد اسباب بازیهاش رو که گذاشتیم گوشه هال کلا شخم میزنه و تمام اسباب بازیهاش رو میریزه بیرون و تو کل اتاق پخش میکنه.از تخت ما بالا میره و وسایل روی دراور رو به هم می ریزه.میره روی مبل و لوستر ها رو روشن و خاموش میکنه(اخه کلید یکی از لوسترها بالای مبله)
جدیدا یاد گرفته خودش رو برای من لوس میکنه،از دور میدوه و می پره تو بغل من و سرش رو میذاره روی شونه من و با دستش اروم اروم میزنه پشت من.
به اشپزخونه هم خیلی علاقه داره،در کابینتها رو باز می کنه و ظرف ها و سایر وسایل رو نگاه میکنه گاهی هم یه چیزهایی رو در میاره و بازی میکنه بعضی وقتها هم میشکنه.
با دختر خالش تینا هم خیلی سازگار نیستن ، هرچی رو سارا برمی داره تینا ازش می گیره ، سارا هم برای اینکه وسایلش رو نده فرار میکنه.
صبحها هم که من برای رفتن به سر کار اماده میشم با کوچکترین صدایی بیدار میشه و دنبال من راه میافته.
امروز هم که میخایم بزیم سه راه جمهوری براش لباس زمستونی بخریم.
و اما خوراکیهای مورد علاقه سارا:
به تخم مرغ خیلی ارادت داره مخصوصا به صورت نیمرو ، عاشق فرنیه ،از نون و کره تو صبحونه شدیدا استقبال میکنه ، برنج رو خیلی دوست داره ، البته در کل اکثر غذاهارو دوست داره و مثل باباش خوش غذاست.
تو میوه ها هم نارنگی ، پرتقال ، موز و خیار رو خیلی دوست داره.
دو سه هفته ای هست که شیر پاستوریزه میخوره ، به چای هم خیلی علاقه داره (البته خیلی کمرنگ)اون هم بدون قند!
کیک و بیسکوئیت و بستنیرو هم خیلی دوست داره مخصوصا بستنی.