ساراسارا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

سارا کوچولوی مامان و بابا

تولد 3 سالگی (1)

يكي بوديكي نبود،زير اين سقف كبود يه غريب آشنا،دل و جونم و ربود اون غريبه خودتي،هميشه باهام بمون.... سارای من معجزه ي بي همتاي خدا، تا وراي ابديت با من بمان ، دختر عزیزم .... سارای عزیز امروز تولد 3 سالگیته... تولدت مبارک گل خوشبو وزیبای من... ان شاالله عمری سرشار از سلامتی و خوشی و برکت داشته باشی گلم ... امسال تصمیم گرفتیم تولدت (یا به قول خودت تبلک) رو توی مهد بگیریم ، به همین خاطر قراره مامان ساعت 10 با کیک و شربت و مخلفات بیاد مهد... حتما تولد خوبی میشه ، حالا توی پست بعدی حتما عکسهاش رو برات میذارم... بازم تولدت مبارک عزیزم راستی داشت یادم می رفت ، نی نی وبلاگ هم تولدت رو تبریک گفته...
22 مرداد 1393

مهد شاپرکها

 مهد شاپرکها   سلام تا امروز 2ماه میشه که سارا به مهد کودک میره. از روز اول با اشتیاق رفت و هنوز هم همون شور وشوق رو داره،ساعت هفت ، هفت ونیم از خواب بیدار میشه و وقتی حاضر شد کیفش رو بر میداره و با هم از خونه بیرون میریم ، من تا مهد همراهیش میکنم و بعد میرم اداره. از دور که تابلوی مهد و دیوارهاش رو میبینه کلی ذوق میکنه. اسم مربیش خاله نرگس است و سارا از محیط مهد خیلی خوشش میاد و وقتی بر میگرده خونه برای من و مامانش کلی از اونجا تعریف میکنه ، که شعر خوندیم و نباشی (نقاشی) کشیدیم و .... این هم اولین کاردستی ساراست که البته بیشترش با کمک خاله نرگس انجام شده.    ...
22 مرداد 1393

سارای 2 سالو 9 ماهه

سارای عزیزم توی این سن خیلی تغییر کردی. خیلی مستقل تر شدی و دوست داری همه کارهات رو خودت انجام بدی . شیرین تر هم شدی و البته گاهی اوقات خود شیرینی هم میکنی ، مثلا تا من روی کاناپه دراز میکشم بدو بدو یه کوسن بر میداری میای کنارم و میگی" بابا ، بذار زیر سرت" یا میای بغلم و میگی "بابا ، بگلم کن ،دلم تنگ شده" برخی از واژگان مخصوص سارا: بونیسم   ------>   بنویسم بگلم کن ------->  بغلم کن نباشی   ------->   نقاشی کابیتن    ------->   کابینت  طالابی  ------->   طالبی ناحارت   -----...
8 ارديبهشت 1393

سیزده به در!!

بازم سلام امسال ٤ روز آخر تعطیلات  رو رفتیم ساوه ، و سیزده به در رو رفتیم اطراف سد ساوه. هوای خنک و دل انگیز و طبیعت سرسبز و زیبا . توی این فصل که بارش بارون هم خوبه اونجا حسابی سرسبزه و دیدنی. سیزه به در رو با خاله مرجان اینا و دایی و حسین و چند تا از فامیلای مامان رفته بودیم.   ...
7 ارديبهشت 1393

نوروز 1393

بله سر انجام سال ١٣٩٢ هم با تمام خوشی ها و احیانا ناخوشی ها تموم شد و جای خودش رو به سال١٣٩٣ (سال اسب) داد. سال کهنه رفت و سال نو اومد ، دختر گلم سال نو مبارک . امیدوارم سالی سرشار از خوشی ،سلامتی و کلی چیزهای خوب دیگه داشته باشی . این سومین ساله که با هم شروعش می کنیم و سومین نوروزی است که با هم جشن میگیریم و حضور تو در زندگی ما هر لحظه بر شیرینی اون اضافه میکنه. امسال لحظه تحویل سال ساعت ٢٠ و ٢٧ دقیقه بود و ما اون لحظه کنار سفره هفت سین برات کلی دعا و آرزوی خوب کردیم. فردای اون که روز اول عید و سال تازه بود رفتیم خونه بابابزرگ و مادرجون و شما که بابت کفش و لباس نو خیلی ذوق داشتی از در که وارد شدی کفش ولباست رو ...
17 فروردين 1393

یلدای 92

    شب یلدا ز راه آمـــــــــــد دوبـــــــــاره        بگیر ای دوست! از غمهـــــــا کناره شب شادی وشـــور و مهربانی است        زمـــــــان همدلی و همزبانی است در آن دیدارهــــــــــــا تا تـــــــــازه گردد       محبت نیـــــــــــــــز بی اندازه گـردد به هرجا محفلی گرم و صمیمی است       که مهمانی درآن رسمی قدیمی است سارای عزیز یلدای امسال رو خونه باباجون بودیم . همه بودن ، فامیلای جدید خاله نیره هم اومده بودن و برای خاله عیدی یلدا اورده بودن . خلاصه جمعمون جمع بود و دیگه جا...
9 فروردين 1393

معبود من

بی خیال نداشته هایت ...  بی خیال دلتنگی هایت ...    بی خیال هر چه که خیالت را نا آرام میکند  ...    به من بگو ببینم .... امروز نفس کشیده ای ؟   آری ؟   پس خوشا به حالت .    عمیق نفس بکش ... عمیق عشق را ... زندگی را ... بودن را ... بچش ... ببین...لمس کن    و با تک تک سلولهایت فریاد بزن " معبود من شکر که مرا جان بخشیدی "   دخترم به یاد داشته باش همیشه و همیشه بابت آنچه خدا به تو داده شکرگذار خدا باشی و هرگز بابت آنچه نداده نا شکری نکنی و معتقد باشی که در آن هم خیری نهفته ...
4 آبان 1392