ساراسارا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

سارا کوچولوی مامان و بابا

اخرین پست سال 91

سلام به دخمل گلم عزیزم این روزها سرم خیلی شلوغه و کمتر وقت کردم برات مطلب جدید بذارم.یه قول یکی از دوستان اگر این روزهای اخر سال شبانه روز ٢٦ ساعت هم میشد بازم ادم وقت کم میاورد. بگذریم ، سارا جدیدا هرچی رو که میگیم تکرار میکنه البته یه کم دست و پا شکسته. براش یه سارافون خوشگل هم خریدیم که تو عید بپوشه این هم عکسش.  
18 فروردين 1392

پیشرفت های 16 ماهگی

امروز بالاخره وقت کردم تا بشینم و در باره ١٦ ماهگی عزیزتر از جانم ، دخمل خوشگلم ، سارای مهربونم بنویسم.  الان که سارا در اواخر ماهگی است معنی اکثر کلمات و اسم اشیا رو می دونه و هرچیزی رو که بهش میگیم متوجه میشه هرچیزی رو که بگیم دقیقا میره سراغ همون و اون رو میاره.خیلی حرف گوش کنه هرچی بهش میگم گوش میکنه هر چی رو میگم بده ،میده . الهی که قربونش برم من.                 اعضای بدنش رو هم میشناسه و هر کدوم رو که نام می بریم نشون میده. ٤ تا دندون هم در اورده ، یه دونه جلو و پائین ، سه تا هم دندان اسیاب. کلمات جدیدی هم میگه ، مثل : ne ne (نی نی)...
8 اسفند 1391

17ماهگی

چند روزیه سارا یادگرفته دور خودش بچرخه ، این کار رو اونقدر انجام میده که سرش گیج میره و می افته روی زمین . بعد هم که بلند میشه ، تلو تلو میخوره و بازم می افته زمین .  تازگی یاد گرفته میره روی میز ، میره روی تخت و بعد از دراور خودش رو میکشه بالا و میره روش. وقتی از یه چیزی شاکی میشه ایا یه چیزی رو میخواهد ولی بهش توجه نمی کنیم دستاشو مشت میکنه و با عصبانیت لبهاش رو روی هم فشار میده. توی جمع با بچه ها قاطی میشه و باهاشون بازی میکنه ، ‌مخصوصا تو جمعنای کوچیکتر. دندوناش هم به خاطر خوردن قطره آهن سیاه شده. کلمات جدید : تاتا (چاچا - چای) ، اتا،ota (افتاد)     ...
8 اسفند 1391

واکسن 18ماهگی

امروز ١٨ماهگی سارا تموم شد و اول صبح با مامانش بردیمش مرکز بهداشتی برای کنترل قد و وزن و تزریق واکسن.(سه گانه - فلج اطفال - MMR) وزن 12 کیلو و قد85 سانتی متر صبح که داشتیم میرفتیم خیلی خوشحال بود که داریم میریم بیرون . اما موقع برگشتن شاکی بود ، اخم کرده بود و اصلا به ما نگاه نمیکرد (اخه قربونت برم تزریق واکسن گرچه درد داره اما برای سلامتی خودت لازمه عزیزم) کلمات جدیدی هم که میگه: بادا(بالا)یعنی منو بلند کن با عروسکهایی که از سقف اویزان شده بازی کنم. دادا(چاچا) یعنی چای راستی این هم چند تا عکس از ١٨ ماهگی سارا سارا و دوستان عروسکی: سارا با کلاه و شال محبوبش: سارا در خواب ناز: ...
8 اسفند 1391

به این دنیا خوش اومدی عزیزم

 یکی بود یکی نبود ، غیر ازخدای مهربون هیچکس نبود .توی یه خونه نقلی یه مامان و بابا بودن که  زندگی خوبی داشتن ، فقط یه چیز کم داشتن تا احساس خوشبختی شون کامل بشه و اون یه سارای کوچولوی خوشگل بود ، که خدا لطف کرد و سارا شنبه ساعت۱۹:۳۰ - ۲۲ مرداد ۱۳۹۰مصادف با ۱۲ رمضان ۱۴۳۲- ۱۳ اگوست ۲۰۱۱به دنیا اومد.  البته این جوجه یه کم عجله داشت و ۱۰ روز زودتر به دنیا اومد اخه میدونست که ما خیلی خوشحال میشیم و بی صبرانه منتظر دیدنش هستیم. یه جوجه که٣٦٠٠ گرم وزن و ٤٨ سانتی متر قد داشت و دور سرش ٣٥ سانتی متر ، دور سینه ٣٤ سانتی متر و دور بازوش ١١ سانتی متر بود.  و اپگار (معیار ...
1 اسفند 1391

آشتی کنان

  دیروز که از مرکز بهداشتی برمیگشتیم سارا اخمالو و ناراحت بود و انگار با ما قهر کرده بود ، من هم برای اشتی کنان یه عروسک کیتی کوچولو برای سارا کوچولو خریدم که کلی ازش خوشش اومد و باهاش سرگرم بود. اما شب موقع خواب ، به خاطر واکسن تبش بیشتر شده بود و تا صبح اذیت کرد . دائم گریه و بهونه . ...
30 بهمن 1391

اولین تولدت مبارک عزیزم

سال پیش در چنین روزی خدا یه گل به زمین هدیه داد                         زمین اون کل رو به دست سرنوشت داد                                     و سرنوشت اون گل رو تو قلب ما کشت                              &nb...
15 بهمن 1391

این روزها...

                                          این روزها سارا طلا که یک سال و سه ماه شده یه کم بلا شده.دائما در حال راه رفتن و دویدنه،گوشی تلفن یا موبایل من یا مامانش رو برمیداره و کلی با دوستی خیالیش گپ میزنه (البته به زبون خودش)سبد اسباب بازیهاش رو که گذاشتیم گوشه هال کلا شخم میزنه و تمام اسباب بازیهاش رو میریزه بیرون و تو کل اتاق پخش میکنه.از تخت ما بالا میره و وسایل روی دراور رو به هم می ریزه.میره روی مبل و لوستر ها رو روشن و خاموش میکنه...
3 بهمن 1391

سارا و چادر

این چادر رو مادرجون برای سارا از مشهد سوغات اورده البته فعلا پارچه است که قراره بعدها دوخته و تبدیل به چادر بشه     ...
3 بهمن 1391

خدایا مراقب فرشته های کوچولو باش

                                                         چند روزیه که سارا یه کم سرما خورده و گلوش عفونت کرده ، البته بردیمش دکتر و بعد از اینکه چند وعده داروهاش رو نوش جان کرد بهتر شد اما هنوز یه کم بی حال و حوصلس.غر غر میکنه و بهونه میگیره و دائم میخواد بره بغل مامانش و شیر بخوره.طفلک دخملم زمانی که وقت داروهاشه بی سروصدا داروهاش رو میخوره،بدون اینکه اذیت...
3 بهمن 1391