ساراسارا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

سارا کوچولوی مامان و بابا

عکس های آتلیه

 یکشنبه ١٠شهریور ساعت ٧عصر وقت آتلیه داشتیم . سارا با اشتیاق آماده شد و سر ساعت رسیدیم آتلیه. دو سه تا عکس اول رو با حوصله با خاله عکاس همکاری کرد ، اما اواسط کار خسته شد و دیگه شروع کرد به بد قلقی ، چه عرقی از ما دو نفر در آورد. خلاصه اینکه تا ساعت ١٠ اونجا بودیم و اخر سر هم  ١١ تا عکس از بین اون همه عکس انتخاب کردیم و سفارش دادیم ، البته اینجا ٧ تا از اونها رو کذاشتم.                                                &nb...
19 شهريور 1392

نوروز 1392

         هر روزتون نوروز               نوروزتون پیروز   سال نو مبارک سارای عزیزم بله سارای عزیز نوروز امسال هم با همه حنب و جوشهای قبلش و شور و حالش امد و تمام شد و رفت. ما که امسال عید رو به خاطر شما تهران بودیم.اخه شما یه کم سرما خورده بودی و حالت خیلی مناسب سفر نبود.خلاصه عید رو تهران بودیم و مشغول دید و بازدید ، شما هم کلی عیدی گرفتی. و چقدر هم تهران در عید عالیست ، خلوت و تمیز . هوای پاک ، اسمان ابی و خیابانهای بدون ترافیک. خلاصه خودمون رو با پارک و رستوران و این ور و اون ور رفتن سرگرم کردیم تا روز ١٣. روز...
16 شهريور 1392

از1ماهگی تا پایان 9 ماهگی

سارا وقتی به دنیا اومد۳کیلو ۶۰۰ گرم وزن داشت و ۴۸ سانت قد.دو سه روز بعد از تولد به خاطر زردی بازم راهی بیمارستان شد و چند روزی زیر مهتابی خوابید بعدش هم که برگشت خونه روزها خوب میخوابید و شبها میزد زیر آواز و ما رو بی خواب می کرد خلاصه دو سه ماهی به همین وضعیت سپری شد تا اینکه اوایل ۴ماهگی دیگه شبها هم خوش اخلاق شد. اوایل ۵ ماهگی میتونست روی شکم برگرده اواسط ۵ ماهگی وقتی روی شکم برمی گشت و من یا مامانش پاهاش رو نگه میداشت به جلو حرکت میکرد و تا ۸ ماهگی سینه خیز میرفت . از ۸ ماهگی وی چهار دست و پا می ایستاد و به خوبی می تونست بنشینه تا اینکه بالاخره در اواخر۸ماهگی تونست روی ۴دست و پا راه بره و بدو بدو کنه الان هم...
10 شهريور 1392

اولین روزهای 3 سالگی

سارای عزیزم با ورود به سه سالگی کلی تغییر کردی ،خیلی استقلال طلب شدی ، دوست داری هر کاری رو خودت انجام بدی. خودت غذا بخوری ، لباسهات رو خودت انتخاب کنی، از پله ها خودت بالا و پائین بری و ... لغات و کلمات زیادی رو هم تلفظ میکنی و هر چه رو هم که نمیدونی با یکبار شنیدن یاد میگیری. پوشک هم که دیگه نمی پوشی و هر بار که لازم باشه خودت بدو بدو می ری به سمت دستشوئی  یا به قول خودت دشودی. توی پارک که هستی خیلی خوشحالی ، دوست داری با بچه های دیگه دوست بشی و بازی کنی از پله های سرسره( شرشربابازی ) خودت بدون کمک بالا میری . چند تا شعر دست و پا شکسته هم میخونی مثل این شعر: حسنی میای ببازی    &nb...
10 شهريور 1392

از بابا به سارا

سلام سارای قشنگم قبل از به دنیا اومدنت و حتی قبل از اینکه از وجودت خبر دار بشم همیشه توی افکار و تصوراتم خیلی بچه ام رو دوست داشتم. اما حالا که وجود قشنگت رو هر لحظه توی زندگیم احساس میکنم ، واقعا می فهمم که فرزند چقدر شیرین و عزیزه. حالا درک میکنم که داشتن بچه رنگ زندگی رو عوض میکنه و انگیزه مضاعف به آدم میده(البته بعد از همسر عزیزم) حالا ااونقدر دوست دارم که احساس میکنم زندگیم به تو بنده ، انگار تو نفسم هستی ،تمام هستیم هستی .          من و دل همنفسیم با نفس خیال تو                   &nb...
4 شهريور 1392

یک سال و ده ماهگی

بیست و دوم این ماه (یعنی ٣ روز پیش) یک ماه دیگه رو هم به سلامتی گذروندی و وارد بیست و دومین ماه زندگی قشنگت شدی . زیبا روی من ؛ 22 ماهگیت مبارک... این روزها شیرینتر از هر قند و عسلی برای ما.... همیشه همینجور شیرین و گوارا بمان برایمان... توی این روزهای بهاری دختر سرزنده و شاداب من رو به بالندگی پیش میره و هر روز به نظر بزرگتر از دیروز میشه. حس استقلال طلبی در تو هر روز و هر روز بیشتر میشه . کلمات و جملات جدیدت به شرح زیره : پتوت ---  پتو دوت ---  توت جیدوت ---  گردو ماشالا ---  ماشاء اله حزون ---  حلزون خووش ---  خرگوش مچول ---  شکلات (البته قبلا میگفت شوپولو) سیب خودم ---&...
4 شهريور 1392

ماه رمضان

دختر گلم ، سارای عزیز سلام  به قاب نگاهم خوش آمدی  ، نگاهی که کمتر از 2 سال است من را سرگردان و شیفته خود کرده ... همان نگاهی که مایه امید من به زندگیست . از روزهایی می نویسم که مهمان خدا هستیم ... بله ماه رمضان فرا رسید ، این سومین ماه رمضان زندگی قشنگ توست ... ماهی که با آمدنش روزهایی را یادآوری میکند که داشتی می آمدی و چه آمدنی.... (البته ایرادی نداره ، یک لبخند تو به تمام دنیا می ارزه) آخه دوازدهم ماه رمضان سال 90 بود که به لطف خدا شما به ما رخ نمایاندی ، و حالا که برای سومین سال همنشین سفره افطار ما هستی ، زود تر از ما سر سفره افطار می نشینی و تند تند نان و کره یابه قول خودت نون و دره میل میکنی. میگ...
4 شهريور 1392

پوشک ممنوع!!!!

امروز سومین روزی است که سارا دیگه پوشک نمی پوشه!!! و با کمک مامانش میره دستشوئی ، البته ناگفته نمونه که چند باری هم گلهای قالی رو آبیاری کرده. دیشب خودش یه دفعه گفت بدو بدو و رفت سمت دستشوئی ، مثل اینکه دیگه داره راه می افته. دیگه یواش یواش باید با پوشک و زیرانداز و اینا خداحافظی کنه  
4 شهريور 1392

تو می تونی

سارای عزیزم از دیروز قراره شما رو از شیر بگیریم یا قراره شیر رو از شما بگیریم. که البته با مقاومت شدیدت مواجه شدیم ، ظاهرا به هیچ قیمتی حاضر به ترک شیر نیستی گریه و زاری ، قهر کردن و دویدن توی اتاق دیگه شده کارت اما عزیزم سعی کن ، تو می تونی                                           ...
4 شهريور 1392